صدای پای بارون...

صادقانه بگویم بارانـــــــ را دوست دارم چون پاکـــــ وصــــادق است..وقتی میبارددلم برایت تنگ میشود بیشتر از همیشه...

همین که خواستم از آخرین قفس بپرم

                              رسید نامه ی سنگت چه ناگهان به پرم

هنوز چشم به راهم که باز لطف کنی

                              هنوز منتظر نامه های سنگ ترم

بهار آمد -ماندم- پرنده ها رفتند

                              پرنده ها که بیایند راهی سفرم

بلا که همیشه بد نیست راستی دیدی

                              تو آن بلای قشنگی که آمدی به سرم

من و تو ما شده بودیم اگر نفهمیدیم

                              منم که می گذری یا تویی که می گذرم

[ دو شنبه 20 بهمن 1393برچسب:,

] [ 19:39 ] [ emertat ]

[ ]

حلالت کرده باشم!؟

می سوزم و دود مرا می بلعی ، آنگاه

له می کنی وقتی تمامم کرده باشی

 

حالا چطوری من حلالت کرده باشم؟

وقتی تو این طوری حرامم کرده باشی...

 

تولدش مبارک

[ یک شنبه 9 آذر 1393برچسب:,

] [ 7:7 ] [ emertat ]

[ ]

کفشهایم کجاست.....

کفشهایم کجاست؟می خواهم بی خبر راهی سفر بشوم

مدتی بی بهار طی بکنم، دو سه پائیز در بدر بشوم

خسته ام از تو، از خودم، از ما؛"ما" ضمیرِ بعید زندگی ام

دو نفر انفجار جمعیت است، پس چه بهتر که یک نفر بشوم

یک نفر در غبار سرگردان، یک نفر مثل برگ در طوفان

می روم گم شوم برای خودم، کم برای تو دردسر بشوم

داستانی شدم که پایانش مثل یک عصر جمعه دلگیر است

نیستم در حدود حوصله ها، پس چه بهتر که مختصر بشوم

دورها قبر کوچکی دارم، بی اتاق و حیاط خلوت نیست

گاه گاهی سری بزن نگذار با تو از این غریبه تر بشوم

 

 

[ یک شنبه 19 بهمن 1393برچسب:,

] [ 17:33 ] [ emertat ]

[ ]

کوه برفی و سرما و اوه اوه!

امروزم صعود داشتیم...شبیه هفته پیش کمی آسون تر...

من و همه گروه تا انجماد کامل فقط یه پلیور فاصله داشتیم...

دستام یخ زده بودن... عصا از دستم می افتاد...

میخندیدیم ولی کل صورتمون یخ کرده بود...

دونه های ظریف و زیبای برف با بیرحمی روی صورتمون فرود می اومدن...

کل کوه سفید سفید شده بود...

مه همه جا رو گرفته بود...

فوق العاده زیبا و جذاب...

اینم یه نمونه دیگه از ابهت کوه...از زیبایی بی همتای این سنگ سخـــــــــــــــــت...

پ ن: دلم برای سردی و سنگدلیت اصلانم تنگ نیست بد اخلاق!

 

[ یک شنبه 9 آبان 1393برچسب:,

] [ 20:25 ] [ emertat ]

[ ]

من ، کوه، تو...

امروزم صعود داشتیم ...

یه صعود سخت و نسبتا سنگین...

پاهام می لرزیدن...

انگار داشتم از خودم انتقام می گرفتم...

سکوت کرده بودم و فقط به بالا رفتن از صخره های سخت و سنگی فکر می کردم...

وسط فکرهام سرو کلت پیدا شد...

کنارت می کردم...و با خشم و دلهره و ترس و بغض بالا می رفتم...بالاتر و بالاتر...

ارتفاع این یکی 3 هزار و اندی بود...ینی فاصله ام با خدا انقد کمتر شد وقتی به قله رسیدم...

فریاد زدم و زیر لب برات دعا کردم...

فکر می کردم برسم بالا برای همیشه فکرهاتو از اون بالا پرتاب می کنم پایین و خلاص...

اما نشد...دلیلشو از خدا بپرس...

مراقب خودت باش سنگدلِ بداخلاق...

 

[ یک شنبه 2 آبان 1393برچسب:,

] [ 20:20 ] [ emertat ]

[ ]

نمیخواهم برگردی....

اصلا برو...

دلم تنگ نمی شود...یعنی امیدوارم که نشود...

آخر مثل دل تو نیست...

از جنس سنگ نیست...زود فراموش نمی کند...

ولی اقلا قول بده مراقب خودت باش...مراقب همه لحظه هایت باش...

اقلا این باش اگر نمی توانی مهربان باشی....

[ یک شنبه 18 مهر 1393برچسب:,

] [ 8:44 ] [ emertat ]

[ ]

بهش غبطه میخورم...

دمت گرم قهرمان خوش بسعادتت....

برای بهبودی هرچه زودتر آقای خامنه ای دعا کنید...

[ سه شنبه 23 شهريور 1393برچسب:,

] [ 18:31 ] [ emertat ]

[ ]

تموم آهنگای دنیا دلمو زدن...

فرقی نداره اسپانیایی، فرانسوی، ترکی ، ایرانی...

هر چی...

چه فرقی داره...وقتی حتی آهنگای بارونم آرومم نمی کنن...

" بازم دلم گرفته ...مثه نم م بارون..."

" ببار بارون...بزن آروم...به روی پلکای خستم..." 

دلم صدای تو رو می خواد...

فقط یه جرعه تا آروم بشم...

 

 

 

[ چهار شنبه 27 خرداد 1393برچسب:,

] [ 19:37 ] [ emertat ]

[ ]

نَفَــس کِشـیدَنـ ... ســــخــته...

تو رو نَدیدَنــ... ســـخــته...

[ چهار شنبه 22 خرداد 1393برچسب:,

] [ 12:32 ] [ emertat ]

[ ]

روزت مبارک

بغض گلوم رو فشار می داد...نفسم تنگ شده بود...

شمارش معکوس تا روز موعود شروع شده بود...

جمعه، شنبه...


ادامه مطلب

[ چهار شنبه 23 ارديبهشت 1393برچسب:,

] [ 20:22 ] [ emertat ]

[ ]

کوه...!!!!من...!!!!

 

 همه چیز خیلی یهویی شد...من اصلا اهل ورزش و اینا نبودم که... ولی به پیشنهاد وسوسه انگیز دوستم آخرین روز تعطیلات نوروزی رفتم کوه!

 حالا تصور من از کوه این بود:

 

ولی واقعیت این:

 رسما به غلط کردن افتاده بودم...با تمام وجودم غر میزدم...به خودم لعنت میفرستادم که مگه مریضی بابا کوه رفتنت دیگه مونده!

 اصلا باور نکردنی بود!

 آدم تنبلی مثل من حالا داشت مثل چی از کوه بالا میرفت!

 تازه این قسمت خوب ماجرا بود....به یه قسمتی که رسیدیم دیگه کفشم جواب نمیدادو من یسره می افتادم...حس بچه هایی که راه رفتنو دارن یاد می گیرن بهم دست داده بود...داشتم کلافه میشدم که دست پاچلفتی بودن من داره بقیه رو اذیت می کنه...

 عاقا ما رو میگی کفشو در آوردیم و پا برهنه از صخره ها بالا می رفتیم..هوا سرد بود ..یخ کرده بودم!( تازه بد شانسی جورابمم پاره شد!)

 رسما حس فلک زدگی بهم دست داده بود! بنده خدا رهبر گروه کفششو بهم داد و کفشمو ازم گرفت....دیگه در این لحظات داشتم آرزو می کردم یه سقوط چند ثانیه ای داشته باشم وتوی افق محو شم!از شدت خجالت....

ولی وقتی به قله ( یا همون بالاترین ارتفاع کوه) رسیدیم انگار خود اورست و فتح کردم...بین خودمون بمونه از آدمی مثل من همینشم بعید بود بخدا! 

اینم کفشای بینوای لیدر:

 

 

پ ن: تمام کتابایی که درباره گذشتن از مشکلاتو رسیدن به هدف خونده بودم حالا عینی دیدم. اینکه چقدر تفکرات آدم کمک می کنه....من تمام مدت اون روز رو به سقوط فک کردم....فقط به سقوط... 

 

[ سه شنبه 16 فروردين 1393برچسب:کوه, من, لیدر, دره پریان, کفش, غلط کردم,

] [ 19:30 ] [ emertat ]

[ ]

اسطوره های کودکیم...

اسطوره های کودکیم را صدا کنید

من را میان قصه آنها رها کنید

دنیای مردمان حقیقی دروغ بود

دیگر حساب باور من را جدا کنید

بی قهرمان و قصه نشستن برای چیست؟

فکری به حال آخر این ماجرا کنید

یکبار قصر رستم افسانه ساز را

در نغمه های تلخ حقیقت به پا کنید

اینجا فناپذیر و حقیرند مردمان

من را به جاودانه شدن آشنا کنید

از دست واقعیت این شهر خسته ام

اسطوره های کودکیم را صدا کنید

[ یک شنبه 11 اسفند 1392برچسب:,

] [ 12:16 ] [ emertat ]

[ ]

با هر بهانه و هوسی عاشقت شده است
فرقی نمی‌کند چه کسی عاشقت شده است

چیزی ز ماه بودن تو کم نمی‌شود
گیرم که برکه‌ای، نفسی عاشقت شده‌ست

ای سیب سرخ غلت‌‌زنان در مسیر رود
یک شهر تا به من برسی عاشقت شده‌ست

پر می‌کشی و وای به حال پرنده‌ای
کز پشت میلة قفسی عاشقت شده‌ست

آیینه‌ای و آه که هرگز برای تو
فرقی نمی‌کند چه کسی عاشقت شده است

« فاضل نظری »

[ شنبه 28 دی 1392برچسب:,

] [ 18:18 ] [ emertat ]

[ ]

دیشب کُشتمش...
همه امید و آرزوهامو توی خودم کُشتم...
دیگه جز خدا هیچ امیدی ندارم...
خلاص
 
 

[ سه شنبه 15 دی 1392برچسب:emertat,خلاص,

] [ 15:26 ] [ emertat ]

[ ]

برف بارید...

دیشب برف میبارید...
آروم آروم
و من زیر برف راه می رفتم و با هر لگدی که به تکه های برف می زدم...
خاطراتم رو به این طرف و اون طرف پرتاب می کردم...
سرم پر بود از نگاه، صدا، واژه، کلام...
سرمو گرفتم بالا و لجوجانه به دونه های برف نگاه می کردم...
و اونها آروم آروم می لغزیدنو توی نگاهم ذوب میشدن...
چشمم رو آروم بستم و به دونه های برف خندیدم
"هوا" "سردتر" از اونیه که " بغضم " وا بشه...
چه خوشخیالید دونه ها...
شما هم نمی تونید اشکمو دربیارید...

[ سه شنبه 17 دی 1392برچسب:برف,بارید,emertat,

] [ 18:43 ] [ emertat ]

[ ]

من به پسر دایی 4 ساله دارم اسمش علی هس.

ما تازه  پدر بزرگمون رو از دست دادیم.خییییلی مهربون بود و بینهایت دوستش داشتیم...

حالا برداشت پسر دایی من از مرگ اینه:

"خدا جلوی دماغ و دهنتو میگیره تا بمیری"

خداییش باید چی جوابشو بدم که بفهمه؟ 

خودم هنگ کردم اساسی...

[ شنبه 7 دی 1392برچسب:,

] [ 10:56 ] [ emertat ]

[ ]

تمام سهم من از تو و دلتنگیم برایت...

زل زدن به آسمان است 

و تنهایی...

کاش می فهمیدی

[ چهار شنبه 14 آذر 1392برچسب:,

] [ 17:47 ] [ emertat ]

[ ]

باز امروز

باز امروز هوا مثل چشمان من ابریست...

بهانه می خواهد تا بارانی شود...

باز هم بغض روزهایم در نگاهم پیداس...

دارد داد میزند...

دارد فریاد می کند که...

دلم، دلتنگی نمی خواهد..

دلم؛ فقط یک لحظه...فقط یک لحظه...

 بی اصاف مرا ببین...

 

باران جان مثل من نباش هرگاه دلت تنگید ببار 

بگذار همه بداند که تو " دل " تنگی

 

[ چهار شنبه 20 آذر 1392برچسب:,

] [ 17:39 ] [ emertat ]

[ ]

سلام آقاجوون
 

با امروز یک سال گذشت...از همه اتفاقات دردآور من یک سال گذشت...یک سال از نبود پدر گذشت.و من همه چیز را تجربه کردم...اولین روزهای دانشگاه وقتی مات و مبهوت نبود پدر بودم...اولین نگاه های سنگین...اولین گریه های یواشکی به دور از چشم مادر...اولین غصه ها بدون پشتیبانی و دلگرمی پدر...اولین آه سرد...اولین روزنه ناامیدی در من....اولین محرم بدون حضور پدر در هیأت...اولین تولدم در کنار آرامگاه پدر...اولین عید نوروز بدون توقع عیدی های لای قرآن...اولین سیزده بدر...اولین ماه رمضان...اولین تنهایی و بی نهایت ترین تنهایی

آه پدر...پدر ...پدر

 نبودی روزهای سخت من گذشتن و هر روز داره به سختیهاش اضافه میشه.آقاجون از وقتی رفتی رنگ دنیام عوض شده، دیگه آبی و ارغوانی نیست، انگار کسی روی دنیا یه سایه تاریک زده یا چشمای من همه چی رو تاریک می بینه؟ نمی دونم آقاجون نمی دونم.دیگه خیلی چیزا رو نمی دونم.دیگه نمی دونم چی راسته چی دروغه. آدم های دور برمون هم رنگشون درست مثل رنگ دنیا عوض شده. مهربونیاشون گاهی مزه تلخ ترحمو داره و گاهی شبیه سواستفادس.ولی یوخ غصه نخوریا آقاجون؛ حواسم به همه چی هست...همون جوری که بهت قول داده بودم نذاشتم هیچ کس اشکامو ببینه، مراقب مادر هم هستم، مواظبم که خیلی غصه نخوره، مراقب افتادن تک تک بچه ها بودم. نبودی ببینی ته تغاریت چقدر کنکورشو سخت داد. کم آورده بود آقاجون...به دلگرمیهات و اعتماد بنفسی که شما بهش می دادی احتیاج داشت. ولی بازم خاطرت جمع که تنهاش نذاشتم. بجای شما دستاشو گرفتم توی دستاموسعی کردم آرومش کنم ولی آقاجون من مثل شما بزرگ نیستم. دلم برای جمع شدن این همه غصه خیلی کوچیکه. بازم صبر کردم. صبر ...همون چیزی که شما ازم خواسته بودی...اشکاموپشت لبخندهام قایم کردم. یواش گریه کردم و محکم روی پاهام وایسادم که ترک قلبم رو کسی نبینه، نفهمه.

 نیستی ببینی هر روز مهزیار با بهانه شما چه خونی بدل هممون می کنه.تازگیا رفته تو فاز درست کردن نردبون!آره بخدا! می خواد نردبون درست کنه که آقاجونشو از آسمون بیاره پایین...هر جا میره و هر دعایی می کنه اول و آخرش برگشتنه شماست از آسمون. سخته فهمیدن این که دیگه برنمی گردی آقاجون...برای بچه 5 ساله سخت باشه پس وای به حال من و بقیه که زخم زبون ها رو هم درک می کنیم، که گرگ بودن میشهای اطرافو میبینیم، که جای خالیت بالای سفره......

اصلاً ولش کن زمینو از آسمون چه خبر؟؟خوبی؟ خوش می گذره؟ بی انصاف من که هنوز خیلی بهت احتیاج داشتم این بود قرارمون؟  من که پای همه قولایی که بهت دادم وایسادم شما چی؟چی شد؟چرا رفتی آقاجون؟

چی میگم آقا جون کاش بودی تا فقط یه بار دیگه توی بغلت قایم می شدم و بیخیال همه چی دنیا رو میسپردم به دستای مهربون و گرمت ...کاش بودی تا یه بار دیگه دستامو می گرفتی تا همه غصه هامو فراموش کنم...کاش بودی تا ......

آقاجون؛ منو ببخش تقصیر خودم نیست!گاهی مهار دلم از دستم در میره خب!

نگرانم نباش آقاجون...ما هنوزم خدا رو داریم توی تمام روزای سخت هم فقط اون بود که کمکمون کرد.هست . همیشه بوده و خواهد بود...خدای مهربونم  ممنونم که در تمام این رنج تو تنها معبودمن؛ همیشه و همیشه در کنارم بودی،که اگر تو را نداشتم همان روزهای اول هزار تکه میشدم از غصه، از درد....

رضاً برضائک...



[ شنبه 3 مهر 1391برچسب:,

] [ 19:57 ] [ emertat ]

[ ]

برادرم
 

دلتنگ نیستم

ولی می خواهم بگویم تمام این سرزمین عزیز سرشار از عطر نام پاره های تن این میهن عزیز مقدس است.

کوچه گل محمدی، خیابان رازقی، محله اقاقی، بن بست یاس و گذر یاسمن

امّا

نام برادر من نیست ....

 کم نبودی بیش هم نخواهی بود، که خودت بودی ماه من

شاید به همین خاطر است هرجا نیستی هستم

یک بید مجنون به خاک می سپارم تا خاطرم باشد که

عشق را

برای همگان می خواستی نه برای خود

امروز تولد شهید منصور هست،تولدشون مبارک و بهشت گوارای وجودشون...

 

[ شنبه 8 شهريور 1392برچسب:برادرم, ماه من, بیدمجنون, عشق,

] [ 18:45 ] [ emertat ]

[ ]

ای سرشناس های همیشه
 

 

در این زمانه بی های و هویِ لال پرست

خوشا به حال کلاغان قیل و قال پرست

چگونه شرح دهم لحظه لحظه های خود را

برای این همه نا باور خیال پرست

به شب نشینی خرچنگ های مردابی

چگونه رقص کند ماهی زلال پرست

رسیده ها چه غریب و نچیده می افتند

به پای هرز علفهای باغ کال پرست

رسیدن به کمالی که جز اناالحق نیست

کمال دار، برای منِ کمال پرست

هنوز زنده ام و زنده بودنم خاری است

به چشم تنگ نامردمان زوال پرست

همیشه شایعه و انعکاس های همیشه

شیوع پچ پچه ها و قال های همیشه

دلی شکنجه شده به گوشه ای افتاد

دوباره سینه به سینه هراسهای همیشه

ندیدی یکی هم در این محله هم اینک

شبیه سازی مرگ و قیاس های همیشه

چه سوژه ای! چه نگاهی!چه حس زاویه داری!

خلق یک اثر و اقتباسهای همیشه

کسی به تسلیتم یک دقیقه لال نشد

چقدر بی کسم ؛ ای سرشناس های همیشه

 

[ شنبه 17 مهر 1390برچسب:سرشناس های همیشه,

] [ 12:7 ] [ emertat ]

[ ]

بگذارید باشم....
 

بگذارید اگر هم نه بهاری؛ باشم

شاعر سوخته، گلهای سحاری؛ باشم

می توانم که خودم را بسرایم

هرچند نتوانم که همانند قناری باشم

معنی پیر شدن ماندن مردابی نیست

پیرم، اما بگذارید که جاری باشم

کاری از پیش نبردم همه عمر، ولی

 شاید این لحظة نایافته کاری باشم

همچنان طاقت فرسوده شدن با من نیست

نفسم دید، که در لحظه شماری باشم

همه درد من این است که می پندارم

دیگر ای دوست من، دوست نداری باشم

مرگ هم عرصه بایسته ای از زندگی است

کاش شایستة این خاک سپاری باشم

 

[ شنبه 14 تير 1390برچسب:باشم,مرگ,نفس,,

] [ 15:26 ] [ emertat ]

[ ]