صدای پای بارون...

صادقانه بگویم بارانـــــــ را دوست دارم چون پاکـــــ وصــــادق است..وقتی میبارددلم برایت تنگ میشود بیشتر از همیشه...

سر صبح
آسمون آبی آبی بود...
تکه تکه های پنبه ای که توی هوا فوت کرده باشی!ابر ها رومیگم...
هوا سردِسرد
انقدر که وسوسه میشدی حُرم نفستو به هوا بدی و به بیخیالی خودت بخندی...
نگاهم به زمین خورد...
یه چیزی تکون خورد...
جلوتر که رفتم دیدم یه گنجیشک کوچولوه که داره ازم فرار می کنه...
ردش رفتم...
دیدم پرواز نمی کنه ...
خلاصه با هر بدبختی که بود گرفتمش.بالش شکسته بود.
درستش کردیم و پرش دادیم که بره...
و رفت ...و پرواز کرد...
خوشبحالش...
چقـــــــــدر دلم پرواز خواست

[ چهار شنبه 30 آذر 1392برچسب:,

] [ 18:21 ] [ emertat ]

[ ]

فرسنگها فاصله

 

مسخرست که فرسنگها فاصله را نادید بگیری

وچشمت به آسمان خیره باشد...

و عاشق باشی...

شاید مسخره باشد ولی مقدس است و پاک و بی آلایش

تو میتوانی ...

تو میتوانی ...وقتی عمیق باشی و بزرگ...ودر دلت جابگیرند همه ی آدمهای دنیا

آنوقت مطمئن باش می توانی عاشق فرسنگها فاصله باشی

آنوقت نفس که میکشی ... از جنس صداقت و پاکیست...

بی باک باش...نترس از چشمهای مسخره کننده و دهانهای گزافه گو نترس..

تو میتوانی بزرگ باشی و عاشق ؛ حتی با فرسنگ ها فاصله

حتی با خیال آرامش...حتی تنهای تنها...زیر باران طلایی پائیز میتوانی صادقانه عاشق باشی...

[ چهار شنبه 27 آذر 1392برچسب:,

] [ 17:23 ] [ emertat ]

[ ]

اگر نبودم
و شما بودید 
بگوییدش که:
به تنهاییش وفادار بود..زیر باران...در هیاهو... تا دم مرگ.

 

[ دو شنبه 26 آذر 1392برچسب:,

] [ 17:22 ] [ emertat ]

[ ]

دنبال چیزی نگرد...
همه گم شده هایت را پیدا می کنی...
در همان مسیری که...
همان مسیری که دستت را گم کرد...
همه راه هایت همان حوالی ختم میشوند...
و میخکوب میشوی و دیگر همه چیز را فراموش میکنی...
ناگهان همه گمشده هایت را پیدا می کنی...
دنبالشان نگرد...بر می گردند...همه خوشی ها و آرامشی را که گم کردی...

[ دو شنبه 25 آذر 1392برچسب:,

] [ 17:4 ] [ emertat ]

[ ]

برگ های نارنجی
باران
نورهای نارنجی در امتداد خیابان
.
.
.
خش خش نرم برگهای باران خورده در زیر نور نارنجی رنگ
و پیاده رفتن در امتداد خیابان
بیخیال همه چیز...
کاش فقط تو بودی...در کنار من با همه ی این زیبایی ها..
آن وقت نفسم عمیق تر بود و خیالم راحت تر..
کاش بودی
فقط

[ دو شنبه 23 آذر 1392برچسب:,

] [ 17:2 ] [ emertat ]

[ ]

تمام سهم من از تو و دلتنگیم برایت...

زل زدن به آسمان است 

و تنهایی...

کاش می فهمیدی

[ چهار شنبه 14 آذر 1392برچسب:,

] [ 17:47 ] [ emertat ]

[ ]

باز امروز

باز امروز هوا مثل چشمان من ابریست...

بهانه می خواهد تا بارانی شود...

باز هم بغض روزهایم در نگاهم پیداس...

دارد داد میزند...

دارد فریاد می کند که...

دلم، دلتنگی نمی خواهد..

دلم؛ فقط یک لحظه...فقط یک لحظه...

 بی اصاف مرا ببین...

 

باران جان مثل من نباش هرگاه دلت تنگید ببار 

بگذار همه بداند که تو " دل " تنگی

 

[ چهار شنبه 20 آذر 1392برچسب:,

] [ 17:39 ] [ emertat ]

[ ]

دیشب با خدا دعوایم شد...!
با هم قهر کردیم...
فکر کردم دیگر مرا دوست ندارد...
 رفتم گوشه ای نشستم و چند قطره اشک ریختم و خوابم برد.
صبحکه بیدار شدم مادرم گفت:
" نمی دانی از دیشب چه بارانی می آمد..."

 

 

[ سه شنبه 7 آذر 1392برچسب:,

] [ 17:40 ] [ emertat ]

[ ]