کاغذ فرم روی روی میز به طرفش کشوندم و با لحن مقتدرانه ای گفتم : آقا لطفا پرش کنین....
داشتم کارای ثبت سند رو انجام میدادم .
نگاهم از روی کارت ملیش به روز و ماه و سال تولدش خورد....
خیلی جالب بود دقیقا هم سن خودم بود...
سرم رو آوردم بالا که فرم پرشده رو ازش بگیرم...دیدم به یه گوشه ای از پایین میزم زل زده و اصلا انگار توی دنیا نیست...
گفتم: آقا فرم رو پر کردین!؟
با مظلومیت عجیبی خودشو به میزم نزدیک تر کرد و آروم (یه طوری که همکارام متوجه نشن) گفت:
میشه خودتون پرش کنین خانم؟ من سواد ندارم....!
نگاهم بهش مات موند...از خودم خجالت کشیدم...با التماس داشت ازم میخاست فقط چند کلمه رو براش بنویسم!
یه جوریم شد...دقیقا همسن خودم .... یه جوون که حتی اسمش رو هم شبیه روی کارت ملیش نقاشی کرده بود...
حتی اسم خودشم نمی تونست بنویسه!
خـــــــــــــدای من....
فرم رو ازش گرفتم...ولی توی اون چند لحظه انگار مردم و زنده شدم....
از دستای گچیش معلوم بود از اول تن به کار داده و درس نخونده...
................
..............
] [ 18:9 ] [ emertat ] | [ |