مراقب افکارت باش که گفتارت می شود
مراقب گفتارت باش که رفتارت می شود
مراقب رفتارت باش که عادتت می شود
مراقب عادتت باش که شخصیتت می شود
مراقب شخصیتت باش که سرنوشتت را می سازد.
امیر المومنین علی (ع)
] [ 11:8 ] [ emertat ] | [ |
صدای پای بارون...صادقانه بگویم بارانـــــــ را دوست دارم چون پاکـــــ وصــــادق است..وقتی میبارددلم برایت تنگ میشود بیشتر از همیشه... |
مولای عشق...
مراقب افکارت باش که گفتارت می شود مراقب گفتارت باش که رفتارت می شود مراقب رفتارت باش که عادتت می شود مراقب عادتت باش که شخصیتت می شود مراقب شخصیتت باش که سرنوشتت را می سازد. امیر المومنین علی (ع)
همین که خواستم از آخرین قفس بپرم رسید نامه ی سنگت چه ناگهان به پرم هنوز چشم به راهم که باز لطف کنی هنوز منتظر نامه های سنگ ترم بهار آمد -ماندم- پرنده ها رفتند پرنده ها که بیایند راهی سفرم بلا که همیشه بد نیست راستی دیدی تو آن بلای قشنگی که آمدی به سرم من و تو ما شده بودیم اگر نفهمیدیم منم که می گذری یا تویی که می گذرم
کفشهایم کجاست.....
کفشهایم کجاست؟می خواهم بی خبر راهی سفر بشوم مدتی بی بهار طی بکنم، دو سه پائیز در بدر بشوم خسته ام از تو، از خودم، از ما؛"ما" ضمیرِ بعید زندگی ام دو نفر انفجار جمعیت است، پس چه بهتر که یک نفر بشوم یک نفر در غبار سرگردان، یک نفر مثل برگ در طوفان می روم گم شوم برای خودم، کم برای تو دردسر بشوم داستانی شدم که پایانش مثل یک عصر جمعه دلگیر است نیستم در حدود حوصله ها، پس چه بهتر که مختصر بشوم دورها قبر کوچکی دارم، بی اتاق و حیاط خلوت نیست گاه گاهی سری بزن نگذار با تو از این غریبه تر بشوم
حلالت کرده باشم!؟
می سوزم و دود مرا می بلعی ، آنگاه له می کنی وقتی تمامم کرده باشی
حالا چطوری من حلالت کرده باشم؟ وقتی تو این طوری حرامم کرده باشی...
تولدش مبارک
کوه برفی و سرما و اوه اوه!
امروزم صعود داشتیم...شبیه هفته پیش کمی آسون تر... من و همه گروه تا انجماد کامل فقط یه پلیور فاصله داشتیم... دستام یخ زده بودن... عصا از دستم می افتاد... میخندیدیم ولی کل صورتمون یخ کرده بود... دونه های ظریف و زیبای برف با بیرحمی روی صورتمون فرود می اومدن... کل کوه سفید سفید شده بود... مه همه جا رو گرفته بود... فوق العاده زیبا و جذاب... اینم یه نمونه دیگه از ابهت کوه...از زیبایی بی همتای این سنگ سخـــــــــــــــــت... پ ن: دلم برای سردی و سنگدلیت اصلانم تنگ نیست بد اخلاق!
عاشــــــــــــــــــورا
عاشورا یک روز تاریخی نیست...عاشورا" یک" " روز" برای تمام تاریخ است... مذاکره نباید کرد... التماس دعا...
من ، کوه، تو...
امروزم صعود داشتیم ... یه صعود سخت و نسبتا سنگین... پاهام می لرزیدن... انگار داشتم از خودم انتقام می گرفتم... سکوت کرده بودم و فقط به بالا رفتن از صخره های سخت و سنگی فکر می کردم... وسط فکرهام سرو کلت پیدا شد... کنارت می کردم...و با خشم و دلهره و ترس و بغض بالا می رفتم...بالاتر و بالاتر... ارتفاع این یکی 3 هزار و اندی بود...ینی فاصله ام با خدا انقد کمتر شد وقتی به قله رسیدم... فریاد زدم و زیر لب برات دعا کردم... فکر می کردم برسم بالا برای همیشه فکرهاتو از اون بالا پرتاب می کنم پایین و خلاص... اما نشد...دلیلشو از خدا بپرس... مراقب خودت باش سنگدلِ بداخلاق...
باران میبارید... من تنهای تنهای تنها مثل همیشه ام نشسته بودم روی صندلی، گوشه حیاط، کنار درخت انگور... چند وقتیست رفته ای... به خیال خودت... لعنت به دل سنگت... دلم صدایت را میخواست... همین حالا...
نمیخواهم برگردی.... اصلا برو... دلم تنگ نمی شود...یعنی امیدوارم که نشود... آخر مثل دل تو نیست... از جنس سنگ نیست...زود فراموش نمی کند... ولی اقلا قول بده مراقب خودت باش...مراقب همه لحظه هایت باش... اقلا این باش اگر نمی توانی مهربان باشی....
نمره صندلی ام باز درآمد ، هشت است
ازش خجالت کشیدم...
کاغذ فرم روی روی میز به طرفش کشوندم و با لحن مقتدرانه ای گفتم : آقا لطفا پرش کنین.... داشتم کارای ثبت سند رو انجام میدادم . نگاهم از روی کارت ملیش به روز و ماه و سال تولدش خورد.... خیلی جالب بود دقیقا هم سن خودم بود... سرم رو آوردم بالا که فرم پرشده رو ازش بگیرم...دیدم به یه گوشه ای از پایین میزم زل زده و اصلا انگار توی دنیا نیست... گفتم: آقا فرم رو پر کردین!؟ با مظلومیت عجیبی خودشو به میزم نزدیک تر کرد و آروم (یه طوری که همکارام متوجه نشن) گفت: میشه خودتون پرش کنین خانم؟ من سواد ندارم....! نگاهم بهش مات موند...از خودم خجالت کشیدم...با التماس داشت ازم میخاست فقط چند کلمه رو براش بنویسم! یه جوریم شد...دقیقا همسن خودم .... یه جوون که حتی اسمش رو هم شبیه روی کارت ملیش نقاشی کرده بود... حتی اسم خودشم نمی تونست بنویسه! خـــــــــــــدای من.... فرم رو ازش گرفتم...ولی توی اون چند لحظه انگار مردم و زنده شدم.... از دستای گچیش معلوم بود از اول تن به کار داده و درس نخونده... ................ ..............
به جای پنجره
فالم شبیه هر چه در این حال و روز نیست... در این سکوت نام تو را جار می کشم... امشب کنار پنجره در بوم عاشقی... آری به جای پنجره ...... دیوار می کشم...
دیروز توی خیابون یه بچه حدودا 8 ساله ای رو دیدم که ... با کفش دمپایی آبی...! موهای سیخ سیخکی...! و سوئیچی که داشت میچرخوند... جار سبزی فروشی میزد....خعلی صحنه جالبی بود واقعا.... اصلا شبیه بچه های همسن خودش نبود!
تموم آهنگای دنیا دلمو زدن... فرقی نداره اسپانیایی، فرانسوی، ترکی ، ایرانی... هر چی... چه فرقی داره...وقتی حتی آهنگای بارونم آرومم نمی کنن... " بازم دلم گرفته ...مثه نم م بارون..." " ببار بارون...بزن آروم...به روی پلکای خستم..." دلم صدای تو رو می خواد... فقط یه جرعه تا آروم بشم...
کلافم...
کلافم... درست مثل پروانه ای که پشت توری اتاق گیر کرده... ولی فاصلش با شمع چند تا نفسه... کلافـــــم... دلم پرواز میخاد...
گیر کردم... بین باورهام و دیده ها و شنیده هام... بوده ها و نبوده ها... خیلی وقته فهمیدم شکسپیر راست می گفت! مسئله همینه: " بودن یا نبودن" خوب بودن یا خوب نبودن...آدم بودن یا آدم نبودن...همینه...
آرزوهای بزرگی که برای رسیدن بهشون جنگیدم... کوچکترین هدیه های بی ارزشیه که خیلی ها میگیرن! دلم نمی دونه خوش باشه یا نا خوش... فقط می دونم از ته دل از رسیدن به آرزوهام لذت میبرم... شاید اونها ندونن این چیه...
آدمها...
فرق آدمها باهم توی میزان محبتشون نیست... توی میزان عمل کردن به محبتشونه... چقدر حاضرند خرج بشن...
من از ترنم باران من از عصاره برف تن نحیف زمین را ز عشق بوسیدم من از حرارت چشمان مهربان نسیم به انتهای سردی فصلی سپید کوچیدم میان حادثه هایی که غرق ابهامند میان ثانیه های همیشه سر در گم در التماس نفس های خسته مهتاب به آب گریه ی باران ز خاک روییدم (پانیــــــــذ) برگرفته از وبلاگ ویگل من...دختر بیدگلی(مجموعه شعرهاشو از دست ندید واقعا زیباست)
خوبـــم ... بهتـــرم یعنی...
نم نــم باران نشسته روی شعـــرم ، دفترم یعنی نمی بینم تورا ، ابری ست در چشم ترم یعنی سرم داغ است ، یک کوره تب ام ، انگار خورشیدم فقط یک ریــز می گـــــردد جهــــان دور سرم یعنـــی تو را از من جدا کردند و پشت میله ها ماندم تمام هستیم نابـــود شد ، بال و پــــرم یعنی نشستم صبح و ظهر و عصر در فکرت فرو رفتم اذان گفتند و من کاری نکردم ، کافرم یعنی؟؟؟ تن تـــو موطن من بوده پس در سینه پنهان کن پس از من آنچه می ماند بجا ، خاکسترم یعنی نشستم چای خوردم ، شعر گفتم ، شاملو خواندم اگـــر منظورت اینها بود ... خوبـــم ... بهتـــرم یعنی...
سلام..... هر کی که پیام امروز منو میبینه.... لطفا برای سلامتی یه عزیزی دعا کنین عمل داره....ممنونم ازتون...
میخندیدم
روزت مبارک
بغض گلوم رو فشار می داد...نفسم تنگ شده بود... شمارش معکوس تا روز موعود شروع شده بود... جمعه، شنبه... ادامه مطلب
"به كوري چشم ستاره هم كه باشد
پرواز...
هرچقدر ارتفاعت از زمین بالاتر بشه؛ قدرتت بیشتره... حس خوبی داره... حس گمشده ای که تازه پیداش کردم... سعی میکنی نَفَست رو خرج نکنی و به موسیقی سکوت اطرافت دل ببندی... به این همه شکوه که گره خورده به عظمت آسمون... به ابرهای پاره پاره ای که سایه میندازن به تن سرسخت کوه... در جواب همه این زیبایی ها فقط میتونی لبخند بزنی... لبخند...
پ.ن: لَجَم می گرفت که با اینهمه سخی و بدبختی برسیم به قله و اونوقت؛ یه پروانه کوچولوی شاید 3 سانتی ، همچین ظریفانه و رقص کنان از جلوت پرواز می کرد و دور می شد...انگار نه انگار اینجا اقلا3000متر از زمین فاصلس!سبکبال و بیخیال به این همه خستگی ما آدما دهن کجی می کرد...و پروازش رو ادامه می داد. خوبی سبکبالی همینه...«پرواز» (عکس از وبلاگ خانم امینی : تسنیم کویر)
تنها بهانه برای ادامه زندگی من... دانسته یا ندانسته... خوب یا بد... بخاطر تک تک ثایه های عمرم... بخاطر تمام کسانی که دوست نمی داشته ام... بخاطر عطر نان گرم... بخاطر دوست داشتن ... دوستت دارم « مادرم »
پ . ن : باورم نمیشه ؛ حسم نسبت به مادرم رو به دوستم گفتم و او ...فقط تعجب کرد و گفت خوش بحالت!
جمعه...
جمعه
|
|