صدای پای بارون...

صادقانه بگویم بارانـــــــ را دوست دارم چون پاکـــــ وصــــادق است..وقتی میبارددلم برایت تنگ میشود بیشتر از همیشه...

خدا آمد
 

 

دلم را سپردم...

دلم را سپردم به بنگاه دنیا

و هی آگهی دادم اینجا و آنجا

و هر روز برای دلم مشتری آمد و رفت

و هی این و آن سرسری آمد و رفت

ولی هیچ کس واقعاً اتاق دلم را تماشا نکرد

دلم قفل بود و کسی قفل قلب مرا وا نکرد

یکی گفت: چرا این اتاق پر از دود و آه است؟

یکی گفت: چه دیوارهایش سیاه است؟

یکی گفت: چرا نور اینجا کم است؟

و آن دیگری گفت:و انگار هر آجرش فقط از غم و غصه و ماتم است؟!

و رفتند و بعدش دلم ماند بی مشتری

و من تازه گفتم:خدایا؛ تو قلب مرا می خری؟؟

و فردای آن روز خدا آمد و توی قلبم نشست

و در را به روی همه پشت خود بست

و من روی آن در نوشتم

ببخشید دیگر برای شما جا ندارم

از این پس به جز او کسی را ندارم...

 

 

[ شنبه 24 خرداد 1390برچسب:خدا,

] [ 12:51 ] [ emertat ]

[ ]