تا گل غربت نرویاند بهار از خاک جانم
با خزانت نیز خواهم ساخت
خاک بی خران
گرچه خشتی از تو را
حتی به رویا هم ندارم
زیر سقف آشناییهات می خواهم بمانم
بی گمان زیباست آزادی...
ولی من چون قناری دوست دارم در قفس باشم...
که زیباتر بخوانم...
در همین ویرانه خواهم ماند و از خاک سیاهش
شعر هایم را به آبی های دنیا می رسانم....
گر تو مجذوب کجا آباد دنیایی...
من اما جذبه ای دارم که دنیا را بدین جا می کشانم
نیستی شاعر ...
نیستی شاعر که تا معنای حافظ را بدانی...
ور بیهوده نمی خواندی به سوی عاقلانم...
عقل یا احساس؟
حق با چیست؟
پیش از رفتن ای خوب کاش می شد
این حقیقت را بدانی یا بدانم...
] [ 19:43 ] [ emertat ] | [ |