صدای پای بارون...

صادقانه بگویم بارانـــــــ را دوست دارم چون پاکـــــ وصــــادق است..وقتی میبارددلم برایت تنگ میشود بیشتر از همیشه...

سلام آقاجوون
 

با امروز یک سال گذشت...از همه اتفاقات دردآور من یک سال گذشت...یک سال از نبود پدر گذشت.و من همه چیز را تجربه کردم...اولین روزهای دانشگاه وقتی مات و مبهوت نبود پدر بودم...اولین نگاه های سنگین...اولین گریه های یواشکی به دور از چشم مادر...اولین غصه ها بدون پشتیبانی و دلگرمی پدر...اولین آه سرد...اولین روزنه ناامیدی در من....اولین محرم بدون حضور پدر در هیأت...اولین تولدم در کنار آرامگاه پدر...اولین عید نوروز بدون توقع عیدی های لای قرآن...اولین سیزده بدر...اولین ماه رمضان...اولین تنهایی و بی نهایت ترین تنهایی

آه پدر...پدر ...پدر

 نبودی روزهای سخت من گذشتن و هر روز داره به سختیهاش اضافه میشه.آقاجون از وقتی رفتی رنگ دنیام عوض شده، دیگه آبی و ارغوانی نیست، انگار کسی روی دنیا یه سایه تاریک زده یا چشمای من همه چی رو تاریک می بینه؟ نمی دونم آقاجون نمی دونم.دیگه خیلی چیزا رو نمی دونم.دیگه نمی دونم چی راسته چی دروغه. آدم های دور برمون هم رنگشون درست مثل رنگ دنیا عوض شده. مهربونیاشون گاهی مزه تلخ ترحمو داره و گاهی شبیه سواستفادس.ولی یوخ غصه نخوریا آقاجون؛ حواسم به همه چی هست...همون جوری که بهت قول داده بودم نذاشتم هیچ کس اشکامو ببینه، مراقب مادر هم هستم، مواظبم که خیلی غصه نخوره، مراقب افتادن تک تک بچه ها بودم. نبودی ببینی ته تغاریت چقدر کنکورشو سخت داد. کم آورده بود آقاجون...به دلگرمیهات و اعتماد بنفسی که شما بهش می دادی احتیاج داشت. ولی بازم خاطرت جمع که تنهاش نذاشتم. بجای شما دستاشو گرفتم توی دستاموسعی کردم آرومش کنم ولی آقاجون من مثل شما بزرگ نیستم. دلم برای جمع شدن این همه غصه خیلی کوچیکه. بازم صبر کردم. صبر ...همون چیزی که شما ازم خواسته بودی...اشکاموپشت لبخندهام قایم کردم. یواش گریه کردم و محکم روی پاهام وایسادم که ترک قلبم رو کسی نبینه، نفهمه.

 نیستی ببینی هر روز مهزیار با بهانه شما چه خونی بدل هممون می کنه.تازگیا رفته تو فاز درست کردن نردبون!آره بخدا! می خواد نردبون درست کنه که آقاجونشو از آسمون بیاره پایین...هر جا میره و هر دعایی می کنه اول و آخرش برگشتنه شماست از آسمون. سخته فهمیدن این که دیگه برنمی گردی آقاجون...برای بچه 5 ساله سخت باشه پس وای به حال من و بقیه که زخم زبون ها رو هم درک می کنیم، که گرگ بودن میشهای اطرافو میبینیم، که جای خالیت بالای سفره......

اصلاً ولش کن زمینو از آسمون چه خبر؟؟خوبی؟ خوش می گذره؟ بی انصاف من که هنوز خیلی بهت احتیاج داشتم این بود قرارمون؟  من که پای همه قولایی که بهت دادم وایسادم شما چی؟چی شد؟چرا رفتی آقاجون؟

چی میگم آقا جون کاش بودی تا فقط یه بار دیگه توی بغلت قایم می شدم و بیخیال همه چی دنیا رو میسپردم به دستای مهربون و گرمت ...کاش بودی تا یه بار دیگه دستامو می گرفتی تا همه غصه هامو فراموش کنم...کاش بودی تا ......

آقاجون؛ منو ببخش تقصیر خودم نیست!گاهی مهار دلم از دستم در میره خب!

نگرانم نباش آقاجون...ما هنوزم خدا رو داریم توی تمام روزای سخت هم فقط اون بود که کمکمون کرد.هست . همیشه بوده و خواهد بود...خدای مهربونم  ممنونم که در تمام این رنج تو تنها معبودمن؛ همیشه و همیشه در کنارم بودی،که اگر تو را نداشتم همان روزهای اول هزار تکه میشدم از غصه، از درد....

رضاً برضائک...



[ شنبه 3 مهر 1391برچسب:,

] [ 19:57 ] [ emertat ]

[ ]