از نمایش تا همایش!!!
داستان از اونجا شروع میشه که به دعوت یکی از عزیزترین دوستام به یه همایش دعوت شدم. همایش از کاشان تا کهکشان.
هوا هم بارونی بود. از اون بارونای قشنگ که آدم هوس پیاده روی میزنه به سرش. به قول مادرم انگار در آسمونو برداشتن!! به شدت بارون می اومد.
با هر زحمتی که بود خودمو رسوندم به همایش. تقریباً ساعت 6 بود رسیدم. از مهمانوازی گرم که بگذریم؛ یه دختر کوچولو روی سن داشت یه متنی رو دکلمه می کرد،
خیلی قشنگ خوند و به قول خودمونیحال کردیم! بعد آقای سپهر اربابی بیدگلی رو دعوت کردند برای سخنرانی.اونجا بود که با پدیده ای دیگر از این خطه مهربان پرور آشنا شدم.
ادامه مطلب
] [ 20:33 ] [ emertat ] | [ |